داستان کوتاه طلاق

اثر: آیزاک باشویس سینگر       /      برگردان: مرضیه ستوده

 

بسیاری از دعواها و پرونده‌های طلاق در دادگاه پدرم حل و فصل می‌شد. دادگاه، همان اتاق نشیمن خانه‌ی ما بود که پدرم، نسخه‌هایی از تورات و کتاب‌های مذهبی‌اش را در صندوقی قدیمی نگه‌ می‌داشت. من، پسر خاخام و پیشوای محل، هیچ فرصتی را برای شنیدن دعوای متقاضیان طلاق از دست نمی‌دادم. چرا و چطور یک مرد و همسرش که اغلب پدر و مادر بچه‌هایی هم بودند، ناگهان تصمیم می‌گرفتند با هم غریبه شوند؟ به ندرت من جواب قانع کننده‌ای شنیدم.

ادامه مطلب

نخ داستانی چهاردهم

نخ داستانی سیزدهم

نخ داستانی دوازدهم

نخ داستانی یازده

نخ داستانی دهم (ویژه یلدا)

نخ داستانی نهم

فراخوان جشنواره شعر و داستان کوتاه (ویژه دانشجویان)

طلاق ,هم ,داستان ,کوتاه ,چطور ,نمی‌دادم ,داستان کوتاه ,کوتاه طلاق ,چرا و ,نمی‌دادم چرا ,از دست

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مهندس عزت اله قائدی بلاگی برای فایل ها tehranwebs اخبار خاش www.irnevis.ir Dream big آسانسور و بالابر heyvafamily1 دانش اموزان چمرانی 18683531